1***یک ماهگی بهارم(دل درد زیاد-اولین چکاب دکتر-کمی شیرخشک)
سلام عشق مامان حالا دیگه یک ماهه کنارمایی,یه لحظه با لبخندت تو خواب یه وقت با گریه هات خودتو عزیز تر میکنی نازکم خیلی دوست دارم.
از خاطرات اون ماه یکیش دل درد های زیادت بود نمیدونستم باید چکار کنم کارهایی که برای داداشی کرده بودم یادم رفته بود برای همین از دوست و فامیل کمک گرفتم,دختر دایی راضیه گفت اگر داروی کولیکز بدی انگار تو آتیش آب ریختی خوب میشه راست میگفت هر وقت بهت میدادم آرومتر میشدی.گلم وقتی شیر مامانو میخوردی انقدر جیغ میزدی که بهم میگفتند حتما شیرت کمه یا باد داره و از این حرفها دیگه کلافه شده بودم با اینکه هیچ چیز نفخ دار نمی خوردم بازم این حالات رو داشتی مجبور شدم به حرفهای بابا و اطرافیان گوش کنم و کمی شیر خشک بدم که کاش گوش نمی کردم اگه تجربه الان رو داشتم راه خودمو میرفتم،و اصلا با شیشه شیر نمیدادم ولی افسوس.
دائم بابایی برام آب میوه طبیعی میگرفت ازبس آب هویج خوردم دیگه حالم بد میشد از لیدی میل گرفته تا شادونه هر کس هرچی میگفت برای اینکه شیرم زیاد باشه و تو گریه نکنی ودرد نکشی انجام میدادم ولی دریغ ازاینکه تو مشکل کولیک داشتی ومن بی تجربه.شبها هم خیلی گریه میکردی وحالاتت کلا با مهیار داداش فرق میکرد برای همین حاجی مامان دو ماه تموم خونمون موند شبها کمک میکرد.اما به امید اینکه داری بزگتر میشی شاد میشدم و خستگیم درمیومد.وقتی با چشمای مشکیت بهم نگاه میکردی و تو آغوشم بودی کیف میکردم وراضی نبودم با هیچ چیزی عوض کنم.داداشی و بابا به عشق تو خوشحال به خونه برمیگشتند.چهار روزه بودی که بابا وحاجی مامان بردنت برای آزمایش ومن بخاطر درد عملم خونه موندم و کلی گریه کردم برای اینکه خدا شیرمو زیاد کنه کلی ناله زدم تا اونا برگردند. بابایی خیلی عصبانی بود از خانمی که داشته از پات آزمایش میگرفته کارشو بلد نبوده وهر دو پاتو سوراخ کرده بود. بعد چند روز هم برای چکاب بردمت مطب دکترحیدری تو کرج خدارو شکر سالم بودی وهیچ مشکلی نداشتی .دخترم عاشقتم.