بهاربهار، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

بهار عمرم

***12 دوازده ماه گذشت...

1393/5/14 1:44
نویسنده : مامانی بهار
622 بازدید
اشتراک گذاری

که تویی بهار عمرم 

به لبت... به گیسوانت ... به کمان ابروانت ... به فسون دیدگانت ... به قشنگی لبانت ...   به جمال آب و رنگت ... به دو گفته قشنگت ... که تو را زجان پرستم  به قطار کاروانها ... به امیر ساربانها ... به خروش آسمانها ... به نشاط باغبانها ... به صفای گلستان ها ... که تو را زجان پرستم بخدای کس ندیده ...  بقشنگی دو دیده ... به شب نور و سپیده ...  که تو را زجان پرستم ؟! بکمال روح انسان ... به حیات جسم و حیوان ... به تمام اهل کیهان ... به صدای رعد وطوفان ...به نسیم عهد و پیمان ... که تو را زجان پرستم  به خدای جسم و روحم ... به خدای آسمانها ... به تمام کهکشانها ... به ستارگان روشن ... به نگاه پر شکوهت ... به قدوم خاک پایت ... به کبودی افق ها ... که تو را زجان پرستم.. به سپیدی سپیده ... به گل و گیاه و صحرا ... به سکوت بحر احمر  ... به بهار فصل هستی ... به لبان سرخ و مرطوب ... به خروش موج دریا ... به شکوه کوه الوند ... به چمن ... به دشت و جلگه ... که تو را زجان پرستم  به تمام عشق هستی ... به تمام آرزوها ... به تمام خاک دنیا ... به خدا اگر بخندم ... به خدا اگر بنالم ...
که تویی بهار عمرم .... که تویی بهار عمرم
تقدیم به بهار قشنگم که خیلی دوستش دارم ..... 
نور چشمم 11 ماهگیت مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک
 
دخترم این روزها خیلی سرمون شلوغه داریم خونه تکونی میکنیم،هم برای مشهد رفتنمون و هم تولد خوشگلم آماده میشیم انشاءالله؛ شما هم با چهار دست و پا رفتنت خودتو سرگرم میکنی ،بگذریم که چند روزه کلافه ای و بازم طبق معمول لثه هات خارش داره و نق میزنی؛دیگه راحت خودت از مبل میچسبی و بلند میشی و سمت راست و چپ حرکت میکنی فکر کنم به راه افتادنت چیزی نمونده انشاءالله.
مامانی دیروز 93/6/17 من و بابا رفتیم بازار تهران و برای تولدت لوازم تم زنبوری خریدیم شما هم موندی پیش حاجی مامان ،منم  برات جایزه خریدم اما دیدم داری خراب کاری میکنی فهمیدم زوده و جمعش کردم(از این صفحه پلاستیکی که با مداد مخصوص و مهر هاش نقاشی کنی).
عزیز دلم چند روز پیش، حاجی مامان بدون اینکه بفهمیم النگو و دستبندت رو از دستت باز کرد،میگفت دیگه میترسم ممکنه بیرون بخاطر طلا به گلم آسیب بزنن ،همه ی طلاهای دنیا فدای یک تار موی عشقم.
دخترم از موقعی که همه چیزو متوجه میشی اولین باره لباس آستین بلند میپوشی برای همین حسابی گریه کردی و اشاره میکردی به آستینت که لباستو دربیارم مثل اینکه از آستین بلند خوشت نیومده واویییییییییییلا:

93/6/24 عزیزدلم امروز دامن تولدتو برات آماده کردم موند بلوزش،فردا هم کارت هایی که برات تایپ کردم رو میدیم چاپ کنند تا پنج شنبه که همه ی فامیل خونه ی عمه ثریا جمعند تقدیم کنیم انشاءالله.

دختر نازم هزار ماشاءالله برای خودت جگری شدی دیگه همه چیز رو متوجه میشی این کارو بکن،نکن...نه میری سراغ تلویزیون میگم جیزه ،مکث میکنی بهم میخندی تا بهت چیزی نگم کارتو بکنی ولی دوباره گفتن همانا و برگشتن عسلم همان.چقدر خوشگل کتاب میخونی فکر کنم مثل من و داداشی عاشق کتابی ،انگشت اشاره تو میزنی به عکسها و شروع به خوندن میکنی ،وااااای که چقدر حرف میزنی به زبون خودت و ما کلی میخندیم راستی اینو بگم که از خندیدن ما خیلی بدت میاد و گریه میکنی تا بهت نخندیم.تازگی با دو دستت میکوبی به سرت ،همه میگن علتش اینه که میخوای حرف بزنی.

خیلی خوشگل میگی گل :هرجا گل ببینی میگی گگگگگگل(گاف رو درجا چند بار میگی)

بعبعی میگه:جگرم میگه بع بع     دنبه داری:عسلم میگه نه نه

اینم ناز کردن کوچولوم،مامانی و داداش رو دست میکشی میگی:دااااز(یعنی ناز)

امان از دست داداشی که شمارو به آهنگ عادت داده چه رقصی....تازگی هم بغل داداش با آهنگ ملایم میخوابی؛کافیه یک نفر پیشت کاری انجام بده وقتی طرف رو میبینی همون کارشو انجام میدی به طور مثال عموی بابایی وقتی تورو میبینه سوتسوت میزنه حالا وقتی میرسی بهش لباتو جمع میکنی و فقط صدای فوت ازت شنیده میشه....

دخترم دیشب خوابت نمیبرد تا ساعت یک شب بیداربودی ،گاهی بغل بابا گاهی بغل من بغلتا خوابت برد اما در کل شبها راحت میخوابی و یکبار هم بیدار نمیشی و تا زمانی که من خوابم میخوابی اگه بیدار شی ببینی من خوابم میگم مامان لالا دوباره سرتو میزاری بالش و خوابت میبره؛دوست دارم دخترم 

دختر عزیزم دیشب93/6/27 همه ی فامیل خونه ی عمه ثریای مامانی دعوت بودند منم  تو این فرصت کارتهای تولدتو  پخش کردمجشن.کارت تو مهمونی دای کردن شده بود هرکس نگاه میکردت،گردنتو کج میکردی ، میگفتی داااااای ...... زیبا

 

پسندها (12)

نظرات (11)

محدثه
19 شهریور 93 0:53
سلام عزیزم از ایستادن دختد گلت یه چند تا عکس بزار ممنون که منو لینک کردید
مامانی بهار
پاسخ
به روی چشمم خواهش میکنم
مامانی آرتینا جان***
21 شهریور 93 1:39
سلام مامانی بهار جان کجایین دلمون براتون تنگ شده پس کی میاین؟
مامانی بهار
پاسخ
در خدمتیم گلم سرمون گرمه خونه تکونیه عزیزم شرمنده خدمت میرسیم
مامان آروین(مهناز )
22 شهریور 93 10:33
11 ماهگیت مبارک عزیزم 4 دست و پا رفتنت هم مبارک پس دیگه میخوای تاتی تاتی کنی نفس خاله میبوسمت خیلی زیاد
مامانی بهار
پاسخ
مرسی خیلی ممنون عزیزم خیلی محبت دارید
مامان نیلوفر
23 شهریور 93 23:19
11ماهگیت مبارک عزیزم
مامانی بهار
پاسخ
ممنونم خاله جون
مامان صفورا
24 شهریور 93 23:28
سلام عزیزم سر پا وایسادی ماشالا بهار هم مثه بیتا حساسه حتما واااااااااااااااااااااااااااااااااای کارت دراومد
مامانی بهار
پاسخ
سلام گلم حق با شماست کاریشم نمیشه کرد دوستون داریم
✿مامان دنیز✿
25 شهریور 93 10:07
ماشالله دخملی،11 ماهگیت مبارک عزیزم دارین بزرگ میشین و برا خودتون آدمحالا از الان هم میخوان بگن حق انتخاب دارن و اینو نمیخوام و اونو میخوام هع امان از دخملیای شیطون دوست دارم خاله
مامانی بهار
پاسخ
سلام خاله جونم مرسی که خیلی مهربونی
مامانی ساره
29 شهریور 93 12:15
ماشاءالله 11 ماهگیت مبارک عزیز دلم انشاءالله تولدت
مامانی بهار
پاسخ
مرسییییییییییییی انشاالله
مامان دیانا گلی
30 شهریور 93 11:50
چه شعر قشنگی تو اول وبلاگ بهار خانم ،مامان مهربونش انتخاب کرده.انشالله زیر سایه پدر و مادر مهربونت مثل اسم قشنگت همیشه سبز و بهاری باشی گلم
مامانی بهار
پاسخ
خیلی لطف داریدمتشکرم
مامان نیلوفر
4 مهر 93 12:51
عزیزم چیزی به تولدت نمونده پیشاپیش مبارک
مامانی بهار
پاسخ
متشکرم نازنینم
مامانی آرتینا جان***
9 مهر 93 17:09
سلام بهار خانم هزار ماشالله چقدر ناز شدی شنیدم تدارک تولد میبینی مبارک باشه عزیزم ما چند روزی میریم مسافرت من اون موقع احتمالا دسترسی به اینترنت نداشته باشم برای تبریک تولد پس از الان تولد یسالگیتو تبریک میگم و برات بهترینهارو آرزو دارم گل دختر.
مامانی بهار
پاسخ
واااااااااااااااااای که چقدر دوستون دارم
مامان ماتیسا
14 مهر 93 7:41
بهارجون تولدت مبارک عزیزم مامانی چرا پست تولد برادخمل گلی نذاشتی
مامانی بهار
پاسخ
ممنونم چشم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار عمرم می باشد