بهاربهار، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

بهار عمرم

21 ماهگی (صحبت کردن بهارم)

قربون حرف زدن دختربلبل زبونم 94/3/17 (20 ماهگی کامل و یک هفتگی) فدای دخترم بشم با این زبون شیرینش‌‌ چقدر جگر صحبت میکنی نازنینم کافیه یکی زنگ بزنه اول میگی کیه (با فتحه ی یا)مامانی همچین با لهجه حرف میزنی انگار ترکی میگی البته بعضیا میکند اشتهاردی صحبت میکنی(آخه بابای بابابزرگ اشتهاردی بوده خدابیامرزتش). هرچی میبینی میگی:این چیه ؟(با فتحه ی یا) عزیزم تو کلمات همه ی حروف* ر * رو * ی* تلفظ میکنی مثل:سیام (سلام) پیمانه(پروانه) مهیای(مهیار) بیو(برو)........ هر چی نگاه میکنی میگی :دیدی دیدی با هرچی سریع بلند میشی برای رقصیدن حتی یک نانای گفتن ،حاضر و آماده ای گلم . هنوز داری شیر خشک میخوری...
17 خرداد 1394

*** تولدت مبارک قشنگ من

بهار من *** تو که میخندی خدا سقف آسمونشو وا می کنه تا فرشته هاش بیان روی زمین تو حیاط خونمون،بساط شادی بچینن واسمون *** چشمای معصوم تو چشمای خود خداست بهمون نگاه کنی زنده میشیم،جون می گیریم *** با پاییز  که اومدی،اسمت بهار شد آخه این خود تو بودی که پای بهار و به خونه مون وا کردی *** الهی مثل بهار پر زیبایی باشی،سبز باشی،جوون باشی تو بهار عمرمی ،الهی بی خزون باشی *** واسه روز تولدت می خوام یه عالم فرشته دعوت بگیرم آخه میدونم فرشته ها چقدر دوستت دارند واست از پیش خدا یه عالمه رویای رنگی میارن &...
28 شهريور 1393
1140 11 19 ادامه مطلب

*** اولین سفر زیارتی امام رضا علیه السلام

دخترنازنینم آماده ی سفر زیارتی امام رضا علیه السلام میشیم ،چه همسفرهای مهربونی:حاجی مامان،حاج عمه ،عمه فرزانه و محدثه جون؛واااااای که چقدر خوش بگذره.انشاالله زمان حرکت:93/7/3 پنج شنبه بعدازظهر ساعت:5/30 دقیقه زمان برگشت:93/7/7 دوشنبه صبح ساعت 6/30 دقیقه اینم دختر خوشگلم تو راه آهن تهران بغل عمه فرزانه ی مامانی: اینجا بهار در کوپه ی قطار: خوشگلم روی تخت مامانی در هتل مشهد: اینم اصل کاری زیارت امام رضا به به انشاالله روزی همه... اینجا مکان زیبایی در طرقبه که منیره جون و محبوبه جون با مامان مهربونشون زحمت کشیدند و مارو بردند و خیلی خوش گذشت و بهارم یه دیزی حسابی زد تو رگ نوش جانت عزیزدلم...
27 مرداد 1393

***آتلیه- سواری در پارک-چهاردست وپا

دوست دارم نازنینمممممممممممممممممممممممممممممممممممم 93/5/8 آتلیه (ده ماهگی):در اولین عید فطر،آتلیه سها 93/6/9  اولین   سواری در پارک :عزیزم دیروز رفته بودیم خرید ،یه پارک کوچولویی بود بردمت با وسایل ابتدایی که داشت بازی کنی وقتی روی این چرخهای گردون نشستی همچین خوشحال و رضایت داشتی که انگار دنیا رو بهت دادند حیف دوربین همراهم نبود وقتی خواستم بلندت کنم حسابی گریه کردی ، دوست دارم مامان جون 93/6/9 دخترم بالاخره اتفاق افتاد چی؟ بله  چهار دست و پا  رفتن دخترم با تاخیر،و شروع شد فضولی های گل مامانی.آخه چقدر بگم  عاااااااشقتم خداجونم حفظت کنه. ...
31 تير 1393

***اولین سفر بهارم ( شمال)

سلام به روی دختر ماهم: عزیزدلم داریم آماده ی اولین سفرت در تاریخ 1393/5/15 (ده ماه و پنج روزگی) میشیم ؛اولش اصلا قرار نبود بریم چون اولین تابستونیه که میگذرونی میترسیدم از گرمای شمال مریض بشی و نتونی مقاومت کنی و هرچی عمو و عمه و اعظم خاله(دختر خاله ی بابایی) اصرار میکردند زیربار نمیرفتم تا اینکه ساعت 4 بعدازظهر چهارشنبه در برار خواهش تلفنی اعظم خاله کم آوردم و قبول کردم تا مزاحمشون بشیم ،تا حاضر بشیم ساعت 8 شب شد و 8/5 حرکت کردیم با توکل به خدا؛یه کم که حرکت کردیم خوابیدی و بی دردسر ساعت 2/5 شب به ویلای اعظم خاله( درنور) رسیدیم،وای که چقدر دور همی خوش گذشت خانواده های(عمه طاهره-عمو قدرت-عمه منصوره-کاظم پسر عمه-مهدی پسرعمو) و تو بغل ه...
31 تير 1393

*** اولین عکسهای آتلیه دخترم در اولین سال عید فطر

تاریخ 93/5/8 بهارم در ده ماهگی(عیدت مبارک دختر خوشگلم) عزیزم این عکسها رو روز چهارشنبه فردای روز عیدفطر تو آتلیه سها در شهرک غرب ساعت 3 بعداز ظهر انداختی؛مامانی تو لباس عوض کردن خیلی گریه میکردی و کلی اذیت شدی برای همین نتونستم لباساتو زیاد عوض کنم و از یک دکور هم منصرف شدیم اما خدارو شکر عکسهای خوبی شد . فدای گلهای زندگیم بشم،می میرم براتون عزیزای دلم،انشاءالله همیشه کنارهم باشید. ...
9 تير 1393

***دردری- تاب بازی-غلت-ناز کردن-دندان مرواریدی-نشستن-فضولی-پارک-واژه -پوشک گرفتن

1392/12/19 (پنج ماهو نه روز):درک کردن دردری- غلت خوردن امروز وقتی برای نماز خواندن چادرمو سرکردم بابایی گفت بهارو ببین؛دیدم همچین دست و پا میزنی انگار میخوای خودتو بندازی بغلم،فکر کردی میرم بیرون.فدات شم که معنای دردرو فهمیدی،انقدر بوست کردم ولی سیر نشدم.عاشقتم 92/12/20 (پنج ماهو بیست روزگی):تاب بازی عزیزم قبل از عید 93 رفتیم خرید، کنار خریدهای دیگه برات تاپ خریدیم و چقدر هم خوشت اومد و استقبال کردی مبارکت باشه کوچولوی خودم. 93/12/10غلت خوردن: خوشگل مامان امروز آخرین روزه  که تو پنج ماهگی هستی،بازم اتفاقی یکبار غلت خوردی اما تکرار نشد ولی رفته رفته بیشتر شد.   خوشگلم...
8 خرداد 1393

***سه چرخه-روروئک-کتاب و سی دی-کوتاهی مو-دالی-نانای-دست دسی-بای بای-سفرشمال-لاک

  93/2/15  سه چرخه(هفت ماهو 3 روز) : بابایی هم برای دختر گلمون یه کادوی خوشگل خرید مرسی بابایی،خیلی خوشحال شدی و کادوتو دوست داری.. 93/2/15 روروئک سواری (هفت ماهگی): دخترم از پنج ماهگی میزاشتمت تو روروئک اما زود خسته میشدی ،تو شش ماهگی هم میرفتی اما بازم کم،ولی الان که ثبتش کردم چون خیلی خوب میری و به همه جا سرک میکشی و لوازم خونه رو دستکاری میکنی و کارهای خطرناک میکنی ،باید دائم مواظبت باشم.دوست دارم 93/2/18 کتاب و سی دی (هفت ماهگی): دختر کوچولوی من، چون از صدا درآوردن حیوانات خوشت اومده بود بابا روز 93/2/18 برات اولین کتابها (سبد سبد ترانه -آشنایی با حیوانات اهلی )رو خرید اما چه فا...
4 خرداد 1393

***ماجرای روروئک

ماجرای روروئک در هفت ماهو چهارده روزگی سلام دخترم ،نازنینم الان صاحب دو روروئکی از این قرار: وقتی مامان تورو باردار بود تو هشت ماهگی ،رفتیم تا سیسمونی بخریم من و حاجی مامان و اعظم زن دایی و عمه شوکت مامان،اونجا من از روروئک های موزیکالی خوشم اومد اما همه پیشنهاد دادند آخه میخوای چه کار تو که یچه دومته دیگه به دردت نمیخوره از همین ساده ها بخر منم تحت تاثیر همونو برات خریدم .وقتی برگشتیم بابا و داداشی کلی شاکی شدند که این چیه خریدی ،اینطور موند تا به امروز که:  تو هفت ماهگی که کامل مسلط شدی به روروئک و سرعت گرفته بودی همینکه میخواستی تندتند بری، پای خوشگلت به لبه پشتش گیر میکرد و صدای گریه ت بلند میشد و داغ من و با...
26 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار عمرم می باشد