***اولین عید سال 93 و سیزده بدر بهار کوچولو تو شش ماهگی
دو روز قبل عید،باغ حاج عمو:
مامان جون دیگه حال و هوای عیده،چیزی به سال تحویل نمونده،من دارم لباسای عیدتو می پوشونم-بابا ظرف می شوره-اما داداشی حاضروآماده کنار هفت سین،قران به دست منتظر ما نشسته و داد میزنه بیایین دیگه:همگی کنار هفت سین دعا کردیم و بهم قول دادیم که هر کس یک اخلاق بدشو ترک کنه.انشاءالله
عیدت مبارک دخترم.اولین عیددیدنی چهار نفره که تو عشق مامان(تو شش ماهگی)کنارمی رفتیم خونه بابا بزرگ بعد:حاج عموی بابا-عمو قدرت-عمه طاهره......
دختر نازم از لباس عوض کردن و خونه فامیل رفتن عصبی میشی و بی تابی میکنی،همش باید بغل یکی باشی انگار خونه کسی بهت سخت میگذره،وقتی خونه برمیگردیم انگار تو اون بچه نیستی شاداب و سر حال میشی.
مامان جونم چند روز دیگه(دو روز قبل سیزده بدر )میری تو هفت ماهگی و موعد واکسن شش ماهگیت میرسه.امیدوارم اذیت نشی نازنینم.
اینم عکسهای خوشگلم با لباسهای عیدت:
سفره هفت سین پریسا جان خونه عمه:
خانم نازم،برای سیزدهم عید با احترام به بی بی دو عالم خانم حضرت زهرا(سلام الله علیها) تصمیم داشتیم چهار تایی بریم طبیعت تا اولین سیزده بدر دخترم کنار هم باشیم.اما اتفاقی وقتی ساعت 1/5ظهر ازخونه دراومدیم به اصرار مهیار داداش رفتیم باغ عمه طاهره؛همه اونجا بودند اما چون هوا سرد بود تا ساعت چهار پیشم بودی بعدش بابا بردت خونه حاجی مامان.عکسهای دخترم همون روز:
گاوداری عمه طاهره: