بهاربهار، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

بهار عمرم

5***پنج ماهگی عشقم(جغجغه-غلت خوردن-سوراخ کردن گوش-تمرین نشستن)

1393/2/16 14:09
نویسنده : مامانی بهار
316 بازدید
اشتراک گذاری

بهار دخترم

طلوع زندگی دوباره ام

تو بهترین طلایه ای

برای عمر تازه ام

بهار دخترم

در این سکوت بسترم

چه بیصدا نشسته ای

لالا بکن که خسته ای

تو وارث و سلاله ام  

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.net

سلام به روی ماه دخترم:مامان الان خیلی بلا شدی دیگه جغجغه رو تو دستات تکون میدی،خیلی سعی میکنی برگردی و غلت بزنی وقتی نمیتونی گریه میکنی و عصبانی میشی اما یه روز تو آشپزخانه برات شیر درست میکردم وقتی برگشتم دیدم برای اولین بار غلت زدی کلی خوشحالی .بغلفدات شم منم کیف کردم.     مامانی روز ٢٣/١١/١٣٩٢ بردمت برای وزن           وزن:٣٠٠/٧               قد:٦٦          دورسر:٤١                   

همون روز ٢٣/١١/١٣٩٢ منو بابا بردیمت مطب دکتر تا گوشتو سوراخ کنه عزیزم خیلی گریه کردی .با گوشواره ای که بابا از داروخانه خریده بود ناز شدی قرار شد بعد یکهفته گوشواره طلاتو بندازیم.فرشتهاینم عکس دخترم همون روز:


     

             

اون روز بعد از اذیت شدن راحت خوابیدی گلم:

اینم عکس پسر دایی علی جان با گلم:

مامان کجا نگاه میکنی؟

مامان جان عاشق جغجغتی همش میزاری دهنت:

عشق من ، بابایی کارش اینه ببره جلوی تلویزیون تا شبکه پویا رو نگاه کنی چون همچین کارتون نگاه میکنی آدم فکر میکنه بزرگی.ساکت

به هرچیز میخوای دست بزنی وقتی میگم جیز ساکتبرمیگردی نگام میکنی اونوقته که میمیرم برات و کلی میبوسمت.ماچ

مامانی این روزها خیلی گریه میکنی نمیدونم گوش درد داری یا از دندون دراوردنه هرچیه بیتابی،رقیه خاله ی مامان دایی رو پاگشا کرده بود ماهم رفتیم ولی تو همش بیتاب و بغلم بودی،امیدوارم خیلی زود خوب شی نازنینم.گریه

زمانی خیلی ذوق میکنی که بابابزرگو میبینی کلی دست وپا میزنی تا بغلت کنه قربون ذوق کردنت.خنده   

خوشگل مامان امروز آخرین روزه 1392/12/1 که تو پنج ماهگی هستی،بازم اتفاقی یکبار غلت خوردی اما تکرار نشد و ما همچنان منتظر هستیم امیدم داری تمرین نشستن میکنی روی زمین،تو روروئک اما زود خسته میشی .

راستی عزیزم دیروز همگی رفتیم مهمانی مرصاد نوه عمه ی بابا که از مکه اومده بود تو همش بغل فامیل بودی و همه دوست داشتند. میگفتند خیلی شبیه مامانی،منم کلی خوشحال شدم .

همونروز رفتیم حنابندان عاطفه دختر عمه شوکت،خیلی خوش گذشت و بعدش رفتیم خونه عروس تا جهازشو ببینیم،از اونجا هم رفتیم جگرکی به دعوت حاج عمه.وقتی شب برگشتیم همش تو ماشین دایی از خستگی گریه کردی ،  ولی خوب اینم روزی بود و تجربه جدید دخترم با فامیل.عاشقتم دخترم

اینم عکسهای اونروز که محدثه جون زحمتشو کشید:

شکلک های محدثه

نیروانا جون با بهار خانم:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

madarkhanomi
10 فروردین 93 13:18
ای جانم.چه کوچولوی با نمکی .خدا حفظش کنه دخملک منم باید گوشش رو سوراخ کنه خیلی استرس دارم
مامانی بهار
پاسخ
سلام ممنون از لطفتون اصلا نگران نباشید همون لحظه سوراخ کردن درد داره بلافاصله یادش میره.انشاءالله مبارک باشه.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار عمرم می باشد