8***هورررررررا هشت ماهگی (ولادت حضرت علی-بعثت پیامبر-چرخ وروروئک)
در سپیده دم عاشقی کسی متولد شد که...
صدایش آرام تر از نسیم
نگاهش زیباتر از خورشید
دلش پاک تر از آسمان
و قلبش زلال تر از آب
و ان تو بودي بهانه قشنگ زندگيم بهار
لحظه به لحظه کنارم قد میکشی و بزرگ میشوی....
دختركم،عزیزم
میخواهم آغوشم مادرانه ترین آغوش دنیا باشد برای تو...
میخواهم به تو یاد بدهم کلمه کلمه عشق را ، زندگی را
مادر بودن شیرین است...آنقدر که حتی فکر کردن به نوازش صورت پاک و
معصومت مرا میبرد تا اوج.....
نور چشمم هفت ماهگیت مبارک......مامانی منتظرم بابایی بعداز ظهر کار بشه ببرمت برای وزن هفت ماهگی،احساس میکنم یکم سبک شدی حالا یا از قدکشیدنته یا دندونات.
92/2/11پارک: مامانی اولین پارک رفتنت بود با خانواده ی عمو قدرت و عمو داداشی خیلی خوش گذشت ولی یک ذره هوا سرد بود ،خیلی ترسیدم سرما بخوری ولی خدارو شکر سلامتی.یکمی اذیت شدی و کلافه بودی اما وقتی طرف بازیها میبردمت خوشحال بودی و صدات در نمیومد ولی برمیگشتیم بشینیم نق میزدی البته خوابت هم میومد.
93/2/12 واژه دد:خوشگل خودم،دیروز رفته بودیم خونه عمو قدرت(سالگرد دده)اونجا یکدفعه شروع کردی به دد دد دد گفتن فکر کنم منظورت دردره چون امروز هم وقتی حاجی مامان اومد شروع کردی به گفتن این واژه تا ببرتت بیرون.قربون دختر نازم.
دخترم یه عادت بامزه داری از سه ماهگی والان هم ادامه داره اینه که وقتی شیر میخوری عادته یک پات روی پای دیگه اس (پاروهم) دخترم آخه خانومه اینطوری:
93/2/14:مامانی دیگه شیطونیهات شروع شده با روروئک همه جا میری،دیشب میخواستی تلفن رو بندازی ولی دخترم نمیدونم چرا ؟هرچی شلوغ کاری میکنی من کیف میکنم برای داداشی اینطوری نبودم حتما اثر سوره ی والعصره.
93/2/15:دخترم امروز دوشنبه رفتیم برای وزن هفت ماهگیت،خدارو شکر،همه چی رضایت بخش بود خیلی دوست دارم: وزن:9/400 کیلو قد:74 س دورسر:44 س
بابایی هم برای دختر گلمون یه کادوی خوشگل خرید(سه چرخه) مرسی بابایی،خیلی خوشحالی
و کادوتو دوست داری:
اینم خنده های دخملم و جدی بودنش :
بعداز خرید اومدیم خونه ی بابابزرگ تا چرخ سواریتو ببینند اینم آثار بعد چرخ سواری با علی جان:
حالا حجاب خوشگلم با روسری که زن عمو فرزانه داده ممنون زن عمو.به به چه دختریییییییی:
فدات شم امروز 93/2/16مامانی اذیت شدی با روروئک میرفتی دم در جیغ میزدی که ببرمت بیرون،بالاخره سرتو گرم کردم تا کمتر بهانه بگیری نمیدونم چکار کنم که اینقدر عاشق دردری .منم عاشق توام عزیزم.
خلاصه ساعت یک ظهر خوابیدی بعد نیم ساعت دیدم پستونکت افتاده وقتی یکساعت دیگه نگاهت کردم دیدم پستونکتو خودت برداشتی و دوباره خوابیدی.جالب اینه که پستونکت ارتودنسیه و طرف تورفتگی باید بالا باشه و تو نازکم دقیق گذاشته بودی.قربون خوابیدن خوشگلت بشم.
عزیزم امشب 93/2/17دوباره داشتم صدای حیوانات رو برات تقلید میکردم ،گفتم حالا بهار بگه بع بعی میگه:شروع کردی به صداهای نامفهوم واسه ی هر حیوون همینطور.قربون دختر باهوشم بشم.
دختر کوچولوی من، چون از صدا درآوردن حیوانات خوشت اومده بود بابا روز 93/2/18 برات اولین کتابها (سبد سبد ترانه -آشنایی با حیوانات اهلی ) رو خرید اما چه فایده همین که دست میگیری شروع میکنی به عملیات پاره پاره کردن وای نه........
داداشی هم زحمت کشیده و از نمایشگاه بین المللی کتاب برای آبجی مهربونش یه سی دی شعرهای شاد و کتاب (حیوانات از همه رنگ) خریده ممنون داداشی عزیزم.
اصوات جدید ناز مامان:هر کسی رو صدا میزنیم میگی:آاوووه / ددددد / ببببب / م م م / با با با / قربونت بشم...
اینم عکس مامان وقتی کوچولو بود حالا بهارم شبیه کیه؟
مادرم امروز 93/2/24 با بابا رفتم و برات روروئک خریدیم مبارکت باشه ،مامان موزیکشو قطع کردیم چون همش حواست بهش بود و حرکت نمیکردی و کلافه میشدی.انگار بهتر شد دیگه سرعتت برگشت به حالت اولیه.
دخترم اینجا خونه ی دده(بابای بابایی)اولین باره که اومدی اما خونه ای که خالی از وجود پرمهر دده و ننه(به زبان نوه ها)دیگه میخوان اینجارو بکوبن و تمام خاطرات خوبمون از دیده ها به ذهن ها منتهی میشه و اینه سرنوشت همه ی ما،عزیزم یه روزی هم ما نیستیم و فقط خاطراتمون به جا میمونه پس باید تا جایی که میتونیم فقط از خودمون خوبی به جا بگذاریم نیکی نیکی نیکی این هیچوقت یادت نره مادر.تا جایی که توان داری خوبی و گذشت و صبوری کن عزیزم و هیچوقت دل کسی رو نشکن مواظب باش خانمم.(اولین عکس سمت راست دده - دومین عکس شهدا =عمو ابوالفضل و دایی محرمعلی =خدا بیامرزتشون )
شبانه روز بهار تو این ماه:
عسلم وضعت یه مقداری فرق کرده دیگه ساعت 11 شب میخوابی و حدود ساعت بین (پنج تا هفت )یکبار شیر میخوری وتا ساعت بین 8/5-10 صبح بیدار میشی وتعویض پوشاک و شیرخوردن. بعد میزارمت تو روروئک بازی میکنی تا کارامو میکنم،بعد خسته شدن میخوابونمت جلوی تلویزیون تا کارتون نگاه کنی ،ساعت 11 صبح بهت سرلاک+سیب یا موز میدم خیلی با لذت نوش جان میکنی. نور چشمم بعضی روزها حاجی مامان میاد میبرتت بیرون خلاصه دیگه وقت شیر خوردن و لالایی حدود ساعت 1 ظهر،تا 3 یا4یا5 بعدازظهر لالا،بعد بیدارشدن اول شیرمیخوری و دو ساعت بعد بازی غذا ی مخصوصت مثل سوپ.....بعد با بابا میری بیرون و خسته برمیگردی بعد دو تایم سه ساعته شیر خوردن میخوابی . قربونت برم که الان خوابی و ساعت یک شب مینویسم.دوست دارم
93/2/22شب سه شنبه دخترم شب ولادت آقامون حضرت علی (ع) یه مهمونی کوچولو گرفتیم تا بابابزرگو خوشحال کنیم و یه جورایی ازش تشکر کنیم هر چند نمیشه. بابا کیک خوشمزه گرفت و با دایی ها و حاجی مامان و بابابزرگ عکس گرفتی و تو یک روسری خوشگلم به حاجی مامان برای قدردانی دادی.
بابای مهربونم روزت مبارک
دخترم خوبه یادی هم از حاجی بابا و مامانی بابا بکنیم خدابیامرزتشون وبا حضرت امیرالمومنین همنشین بشند انشاءالله. کاش بودند و دختر نازمو میدیدند.
عزیزم چقدر احساساتی هستی کافیه یه آهنگ غمگین من و داداش برات بخونیم لباتو جمع میکنی و با بغض میزنی زیر گریه .الهی برات بمیرم اینقدر دخترم با احساسه.بابا مارو دعوا میکنه که چرا بچمو اذیت میکنید.جان،نازمامان.
مامان جون دیگه دم دمای بیدارشدنت (صبح)بدنمو کوفته میکنی ازبس که با پاهای کوچولوت میکوبی به شکم و پهلو ... تا مثلا بیدارشم دخترم آخه این چه جور بیدارکردنه .آخ بدنم .......
بعض موقعها بیدار میشم میبینم خوابی ،خوشحال یواش بلند میشم همینکه به پای آشپز خانه میرسم میبینم منو نگاه میکنی و میخندی،نمیدونم تو که خوابی چه طوری عدم حضورمو حس میکنی ،بعضی ها میگن از بوی مامانی متوجه میشی نمیدونم من که موندم از کارهای دخمل جگرم هرچیه عاشقتم خیلی زیاد .
دخترم هرکس که آشناتره و دوستش داری همین که میبینی سریع شروع میکنی به جیغ زدن و یه ذوق کش دار عزیزم قربونت.
خوشگلم دوروز پیش 93/3/5 شب بعثت پیامبر اکرم (ص) رفتیم عروسی فهیمه جون (دختر کیومرث پسرعمو)خیلی خوش گذشت ،چقدر دختر خوبی بودی آخر عروسی فقط بغل آقایون بودی کلی نانای کردی.
دخترم میدونی چقدر عاشقتم؟میمیرم برات ،خیلی این روزها خوردنی شدی سه روز دیگه هشت ماهگیت تموم میشه و تمام این روزهای سپری شده با خنده ها و بازیهای تو وکارات زیبا بوده و بیاد ماندنی،دخترم دوست دارم.
93/3/8 -بهارجان بالاخره فهمیدیم مه مه چی،چند وقت بود مه مه میگفتی ما فکر میکردیم مامان منظورته یا شیرمیخوای،اما با کمال تعجب متوجه شدیم پستونک میخوای؛داداش باهات تمرین چهار دست و پا میکرد و یه چیز میذاشت تا تشویق به رفتن بشی ،خیلی وقت بود فقط موقع خواب بهت پستونک میدادم و روزها ترکت داده بودم ،وقتی داداشی پستونک رو برای تشویقت گذاشت همینکه دستت نرسید گفتی مه مه اونجا بود که مه مه دخترم معلوم شد.الهی برات بمیرم