13 ماهگی (واکسن و فرم سنجش توانایی در یکسالگی)

دختر خوشگلم به علت نبودن واکسن ،زدن واکسن یکسالگیت به دوروز بعد موکول شد و روز دوشنبه 93/7/14 واکسنتو زدی فقط همونجا حسابی گریه کردی ولی بعد بیرون اومدن از مرکز بهداشت همه چی یادت رفت و خداروشکر تب هم نکردی و همه چیز به خیر گذشت شکر خدا.

همون روز فرم سنجش توانایی بهت دادند تا پرش کنیم :تمام گزینه ها برات حل شده بود به غیر از دو مورد:1-بدون چسبیدن از جایی بلند شدن 2- به تنهایی راه رفتن

وزن:11 کیلو                               قد: 77 س                                دورسر:46 س

دخترم باید بهت تبریک بگم یه دوست و آبجی ناز به شما پیوست ،دختر دایی زهرا روز عید غدیر تاریخ 93/7/21 به دنیا اومد ؛این عکسیه که شب هفتم تولدش به مناسبت نذر عقیقه زهرا جونم ازت انداختم:

اینم عکس عشق عمه تو هجده روزگی:

93/7/25 عزیزم پنجم و ششمین دندانت  یکدفعه نمایان شد هزار هزار بار مباررررررررررررررررک.(دندانهای ثنایای سمت چپ بالا و پایین)

خانم خودم این روزها همه ی کارات نشانه ی بزرگ شدنته ،حرفهامونو میفهمی و تقلید میکنی هرچی بهت میگیم انجام میدی مثلا:بهت گفتم دخترم اگه نمیخوابی پس پستونکتو بده فوری درآوردی دادی بهم-دخترم بلند شو یا بشین-دستتو بگیر،فدای این دخمل حرف گوش کنم بشم .

دخترم93/7/28 :امشب همسایه پایینیمون:زهرا جون لطف کردند و یک جفت پاپوش خوشگل برات هدیه دادند و شما وقتی پات کردی با خوشحالی برای اولین بار بدون کمک چند قدم برداشتی و خودتو به سمت بابا و من مینداختی و ذوق می کردی،الهی قربون قدمهای نازت بشم.

93/8/3:دخترم شب اول ماه محرم رسید و تو داری یواش یواش قدمهای کوچولوتو محکم میکنی و یاد میگیری که تو عزای امام حسین علیه السلام چه طوری قدم برداری و تصلای دل حضرت رقیه سلام الله علیهاباشی انشاالله.

امشب شام لوبیا پلو بود و شما حسابی لوبیا  سبز خوردی برعکس مامانی ازلوبیا خوشت اومده بود و هرچقدر تو بشقابت میریختم نوش جان میکردی،وقتی میگفتن نه دیگه بسه بهم نگاه میکردی و کلی غرغر به زبون خودت میکردی.

عزیزم دندون هفتم و هشتم سمت راستت هم پیدا شده نمیدونم چرا ضربتی دندون درمیاری.

دیگه راحت کلماتی که بهت میگیم تلفظ میکنی مثل عمه/دده/ننه(خدا بیامرزتشون)=یکی از کلماتی که دائم ورد زبونته اینه:آموندا-آمیندا -بودا بودا بیدا

دخترم نمیدونم بخاطر کلمه ی داداشه ،چون به هرکلمه ای که بلدی یه ش اضافه میکنی میگی:

بابا=بهارم میگه باباش    مامانی=مامان         داداش=داداش      ننه=ننش    دده=ددش  

به به=به به                 مرسی=مسی          سعیده=سعیده     گل=گل

نشسته بودی روی مبل و شروع کردی به بوسیدن من بهت گفتم مرسی فوری گفتی:مرسی

اگر کسی خونه نباشه بگم مثلا بابا کجاست میگی:نیست -وقتی آب بخوای میگی:آابا

یه آهنگی تو گوشیم هست که اسم محمد رو زیاد میگه دائم ازم میخوای برات بزارم باهاش شروع میکنی به خوندن میگی:ممد   

هرکی رو میبینی فوری میگی سه (سلام) انقدر سلام میدی تا طرف دیگه خسته میشه ازبس میگه سلام بهار خانوم.از عمه فرزانه یاد گرفتی میگی هیس(انگشتت هم روی بینی)

93/8/4:دختر نازنینم دیگه ایستادن بدون کمک برات راحته و کلی خوشحالی میکنی وقتی زیاد می ایستی و بهم نگاه میکنی تا برات شعر بخونم و قربون صدقه ات برم ،اما همچنان پروژه راه رفتن به تعویق افتاده و دخترم یه کوچولو میترسه بدون دستهای مامانی راه بره یه دومتری دستامو ول میکنی و به تنهایی راه میری ولی باز ترست غلبه میکنه و زود میشینی یا دستامو میگیری یا خودتو روی مبل میندازی،  ولی اینجور که بوش میاد چیزی نمونده  به راه رفتنت،قربون دخترم بشم.

واااااااااااااااااای که چقدر شیطونی ،عزیزم اونی که میگن از درودیوار راست بالا میره شمایی کاملا برعکس داداشی،هرچقدر داداشی جون آروم بود زبانزد ساکت بودن تو فامیل ،شما خوشگلم عوضشو دراوردی،از مبل بالا میری و روی دسته های مبل بدون گرفتن می ایستی تا دستت به کلیدها برسه و ذوق میکنی، امشب دیدم رفتی توی کمد دیواری از روی پشتی های توی کمد هم بالا رفتی و به لباسها دست میزنی و هرجا دستت برسه حسابی فضولی میکنی و رفتارت مثل پسرهاست ،آخ که فدای این دختر بشم 

عزیزم ،داداشی مهیار امسال تو ماه عزیز محرم برای اولین بار با دوستهاش یک خیمه ی خوشگل زدند و تا دیروقت به زائران امام حسین  علیه السلام چایی میدند؛همه ی فامیل تو برگزاری این هیئت به داداشی کمک مالی کردند خداوند جاجتشون رو روا و نذرشونو قبول کنه انشاالله؛ خدا رو شکر میکنم که داداش تو عزاداری شرکت کرده . شما هم به برکت این ماه عزیز سینه زدن رو یاد گرفتی:وقتی داشتی مراسم عزاداری رو از تلویزیون نگاه میکردی دیدم شروع کردی به سینه زدن.

مامانی هر وقت بخوای چیزی بخوری یا مشغول کاری هستی اینطوری میشینی:پای راست روی پای چپ

93/8/5 عزیزم این هم یه کاپشن و کلاه جوجویی برای دختر گلمون ،با اینکه برات کاپشن، قبل بدنیا اومدنت خریده بودیم اما نتونستی بپوشی چون شش ماهه اول برات بزرگ بود حالا هم کوچک بخاطر سرهمی بودن،برای همین یه خوشگلشو برات خریدیم مبارکت باشه:

وقتی رسیدیم خونه فوری رفتی سراغ اسباب بازیهات:

93/8/7 خانمم بابایی برات کیک خریده بود اولش سعی کردی بازش کنی ولی وقتی موفق نشدی به بابا اشاره کردی که کمکت کنه:

رفتیم نمایشگاه بهمن تا برای داداشی کتاب کمک درسی حسابان بخریم برای دخترم هم دوتا دی وی دی خوب خریدیم ایناهاش:

93/8/8 اولین باری بود که شیر پاستوریزه خوردی اونم با کاکائو(شیرکاکائو) البته نذرامام حسین علیه السلام مال هیئت داداشی و دوستهای عزیزش ،واسه همین دلم نیومد بهت ندم شما هم اولش با تردید میخوردی اما خوشت اومد و 160 سی سی رو نوش جان کردی.

همین که موبایل رو برمیداری شروع میکنی الو(آاو) گفتن و صحبت کردن عجیب غریب خودت

تو غذا خوردن هم عاشق ماست هستی،با وجود ماست میتونیم غذا بهت بدیم،نوش جانت

عزیزم خدارو شکر خیلی صدای قرآن رو دوست داری همین که صدای قرآن یا اذان رو از تلویزیون میشنوی میری سمتش و میچسبی به میز و خودتو تکون میدی و به زبون خودت آواز میخونی البته با لرزش صدا،فکر کنم اگر خدا بخواد شما این استعداد خدادادی رو از مامانی به ارث بردی انشاالله.

فدات شم خیلی وابسته ی مامانی شدی هرجا برم حتی از یه اتاق به اتاق دیگه شروع میکنی به گریه و دنبالم میای اگر نشسته باشم پیشت صدات در نمیاد و خودت بازی میکنی فقط تو محدوده ای که من هستم و ازم دور نمیشی مثلا اتاق دیگه یا آشپز خانه،از این وابستگی خیلی اذیتم و هیچ نمیتونم به کارام برسم و اکثر اوقات پیشت نشستم.