بهاربهار، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

بهار عمرم

22 ماهگی

جگرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر مامان سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام  21 ماهگیت مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک 94/4/17 : ماه رمضان مبارک نازنینم این دومین سال از ماه مبارکه که کنار سفره ی افطار هستی و به ما افطار حسابی میچسبه ،امسال بابایی مشکل داره نمیتونه روزه بگیره فقط مامانی و داداش مهیار روزه ایم،داداشی طفلک هم درس میخونه هم روزه ست خیلی براش دعا میکنم که ان شالله کنکور سال بعد نتیجه ش رو هرچی دوست داره ببینه. گلم چی بگم از این روزها که واسمون خودتو لوس میکنی چه نازو ادایی داری وقتی چیزی میخوای انقدر خودتو میچرخونی و تکون میدی خلاصه دلبری میکنی که اون لحظه...
18 تير 1394

آتلیه ی خانگی

94/4/5 :بیست ماه و بیست و پنج روزگی(یکسال و هشت ماهگی) دختر نازنینم امروز یکی از خانمهای عکاس که آتلیه دارند دعوت کردم خونه مون تا از شما عکس بگیرند ؛البته زهرا ی دایی جونم اومد تا خانم عکاس ازش عکس بگیره چه وضعی شده بود خونه مون ،لباسهاتون یه طرف ..اسباب بازی یکطرف ...خلاصه حسابی شلوغ شده بود اما خدا کنه عکسهای خوبی شده باشه، چند روز طول میکشه تا برامون بفرسته. راستی یادم رفت بگم همینکه خانم عکاس وسایلشو درمیاورد و بعدش پارچه ی سفید برای زدن به دیوار یه جیغی زدی و شروع کردی به گریه کردن و رفتی عقب،گریه میکردی میگفتی نه نه ...خلاصه که تا عادت کنی به عکس گرفتن مکافاتی داشتیم اول زهرا عکس گرفت یکم که خیالت راحت شد تازه بعدش جاهای...
7 تير 1394

اولین تجربه ی بهارم در بازینو

94/3/28 :سلام به روی ماهت عزیزم(یکسال و هشت ماهگی) بالاخره دیروز چارتایی رفتیم بازینو و به وعده ام عمل کردم خیلی خوش گذشت به خصوص به شما نازنینم یه هواپیمایی بود که میشد همه باهم سوار بشیم هیچی دیگه سوار شدن همانا و مامانی ترسیدنش همان ،همون اول زنگ اضطراری رو زدیم و پیاده شدیم شما هم دیدی من ترسیدم میخواستی گریه کنی(پیش خودمون بمونه مامان خیلی ترسوست)داداشی هم حرصش دراومده بود و میگفت آخه این ترس داره. قربون دخترم که از همه ی بازیها خوشت اومده بود همین که میشستی میگفتی: روشن کن ببخشید عکس ها هیچ کیفیت نداره اما عیب نداره یادگاریه مامانی کارت این بود که همه جای وسایلو دست کاری کنی هرچی دکمه... قربون داد...
28 خرداد 1394

21 ماهگی (صحبت کردن بهارم)

قربون حرف زدن دختربلبل زبونم 94/3/17 (20 ماهگی کامل و یک هفتگی) فدای دخترم بشم با این زبون شیرینش‌‌ چقدر جگر صحبت میکنی نازنینم کافیه یکی زنگ بزنه اول میگی کیه (با فتحه ی یا)مامانی همچین با لهجه حرف میزنی انگار ترکی میگی البته بعضیا میکند اشتهاردی صحبت میکنی(آخه بابای بابابزرگ اشتهاردی بوده خدابیامرزتش). هرچی میبینی میگی:این چیه ؟(با فتحه ی یا) عزیزم تو کلمات همه ی حروف* ر * رو * ی* تلفظ میکنی مثل:سیام (سلام) پیمانه(پروانه) مهیای(مهیار) بیو(برو)........ هر چی نگاه میکنی میگی :دیدی دیدی با هرچی سریع بلند میشی برای رقصیدن حتی یک نانای گفتن ،حاضر و آماده ای گلم . هنوز داری شیر خشک میخوری...
17 خرداد 1394

20 ماهگی(جمله های دخترم)

سلام به روی ماه دخترم 19 ماهگیت مبارررررررررررررررررررررررررررررررک عزیزم 94/2/23: اومدم از شیرین زبونیهات و دلبریت تو این ماه بگم خوشگل مامان عزیزدلم گفتنیها خیلیه و زبونم قاصر از گفتن ؛آخه خیلی کارات بامزه شده دیگه کم و بیش به تمام کلمات مسلطی و راحت به زبان میاری از جملات دو کلمه ای خیلی استفاده میکنی :امروز صبح به داداشی وقتی بیدار شد گفتی : سنام خوبی ....دیگه به سلام سه نمیگی عزیزم بابا کجایی اینجام (زمانی که بابایی رو صدا میزنی) گلم اسمت چیه: بهایی    اسم داداشی چیه: مهیای بابابزرگ هم یه موقعها صدامیزنی: حسن حسنی اونم با داد-اسمهای همه ی فامیلو تقریبا بلدی. خوشگلم به دوغ میگی : گ​ود.....
24 ارديبهشت 1394

19 ماهگی

سلام عزیزمممممممممممممممممممممممممممم رشد دخترم تو یکسال و شش ماهگی با واکسن شش ماهگی: وزن: 12/600 ک             قد: 88 س          دورسر: 48 س بهار جونم چی بگم از این ماه ،هزارماشاالله چه بلایی شدی قربونت بشم با این شیرین زبونی هات: مامانی بیو-پاشو           بابایی بیا          مامانی پایین(میخوام بیام پایین)یا مامانی زمین          تیس(ت بافتحه هروقت بترسی)              مامانی شیر(وقت شیرت که میشه)           حسن(اسم بابابزرگ) &...
2 ارديبهشت 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار عمرم می باشد