17 ماهگی
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به روی ماه دخترم
ماهگیت مبارررررررررررررررررک نازنینم
دخترم خداوند هیچ قفلی را بدون کلیدش خلق نمی کند و هیچ گاه مشکلات را بدون راه حلشان سر راهت قرار نمی دهد به او اعتماد کن.
عزیز دلم خدای مهربان به سه طریق جواب می دهد:
می گوید بله و آنچه که خواسته اید را به شما می دهد.
می گوید نه و چیز بهتری را به شما می دهد.
می گوید صبر کن و بهترین را به شما می دهد.
دخترم خونه ی عمو قدرت
عزیز مامان حالا که وارد 17 ماهگی شدی ،واسه ی خودت یه خانمی شدی،دیگه هرچی که باب میلت باشه یا نه اظهارنظر میکنی و منم گوش به فرمان دختر یکی یه دونه ام؛خوردنی ،بازی ،آهنگ و خلاصه هرچی که دوست نداری میگی محکم نه؛ولی دوست داشته باشی با صدای هووم سر تکون میدی.
دخترم خیلی بلا شدی :وسایلتو زیر پات یا زیر مبل قایم میکنی میگی نیست.(فکر میکنی ما ندیدیم)
وقتی ساعت میبینی میگی ساعت
تازه یاد گرفتی میگم مامانو چندتا دوست داری میگی :بیشت
عزیزم الان چند شبه مدل خوابیدنت عوض شده به جای خوابیدن رو پای مامانی روی تاپ میخوابی حدود ساعت 11یا 12 شب، تا صبح هم آروم می خوابی ؛عکس خوابیدن خوشگلتو تو ادامه مطلب گذاشتم نازنینم.
گلم صدای گوسفند و گربه و سگ رو بلد شدی با صدای جگرت میگی:بع -میو -هاپ
خیلی جای دندونانت خارش داره مجبورم بیشتر بهت پستونک بدم چون دائم انگشتاتو تو دهنت میزاری.
93/11/12 فردا شب جشن اتمام سربازی امین پسر عموست،ان شاالله که مثل همیشه دختر خانمی باشی.مامانی دوبارآخر که خونه عمو رفتیم به قول خودت اوف شدی؛الهی بمیرم دفعه اول با اینکه همیشه محتاطی و طرف بخاری نمیری نمیدونم چی شد که انگشتت خورد به بخاری و حسابی گریه کردی؛شب دیگه هم از روی پله ی کوتاه پذیرایی افتادی و چونه ت خورد به زمین و زبونت زخمی شد هم خون اومد هم خیلی گریه کردی تا آروم شدی،گل نازم خدا فردا شب رو به خیر بگذرونه.الهی آمین.......خدارو شکر خیلی خانم بودی.
93/11/18 دختر نازنینم دیگه جگری شدی برای خودت؛هر کلمه ای که بهت میگم راحت ادا میکنی البته بعضی از حرفهاش خنده داره،تمام اعضای بدن رو میشناسی و روی خودت و دیگران و عروسکهات نشون میدی،هنوز هم از گیرسر خوشت نمیاد تا روی موهات میزنم شاید 5 دقیقه با زورم نگه داری همین که ازم دور میشی بدون گیر میای پیشم.
امشب اولین بار بود خونه ی عمو قدرت چایی خوردی و خوشت اومد ،میخوردی میگفتی به به.
خیلی بامزه قربون صدقه دختر دایی زهرا میری ،باهاش شروع میکنی حرف زدن انگار چقدر بزرگتری ،همش میگی آبیجی؛خیلی خیلی زهرا جونم و علی عشق عمه رو دوست داری و هیچ حسودی نمیکنی.
ولی امان از زیاد راه رفتن دخترم ،ناز مامان اصلا از راه رفتن خسته نمیشی تازه میخوای بشینی: رو دوتا پاهات زانو میزنی تا سریع بلند شی حتی برای خوردنم ترجیح میدی ایستاده بخوری ،ناگفته نمونه این یکی رو به مامانی رفتی(عاشق راه رفتنم)
17 ماهگیت مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک عشق من