25 ماهگی
گل دخترم سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
عشق من 24 ماهگیت مبارررررررررررررررک
هزارماشالله که خانومی شدی ،دختر مرتب که نمیزاره چیز اضافی رو زمین بمونه احتمالا این نظمت به حاجی مامان رفته .
هزارماشالله به صحبت کردنت که به هیچ کس امان نمیدی یکسره در حال حرف زدنی قربون صدای نازکت برم.
همه ی کلمات رو هم کامل ادا میکنی جز چند کلمه مشخص که مثلا حرف (ر) داره (یا) ،اسمتو میگی بهای...
شعری که خودت این روزها بدون وابستگی بهم میخونی اینه:
بارون میاد چه چه پشت خونه ی هاجی .....
شاهزاده ها دویو بیش واسه پسر کوچیکتیش نه نمیدم نه نمیدم.....
چشم چشم دو ابرو دماغ و دهن یه گیدو چوب چوب شکنجه دست و پاهاش قشنگه...
وقتی میبینی ما در حال مطالعه ایم کتاب میگیری دستت و تند تند کلمات چینی رو ادا میکنی و با عادت من و داداشی که راه رفتن هنگام درس خوندنه رو تقلید میکنی ولی با سرعت بیشتر پذیرایی رو دور میزنی
همش به من و بابایی میگی برام اوسری بخر(روسری) -چادر بخر -انگشتر بخر -آک بخر(لاک)-بزرگ شم برم مدرسه دیس بخونم(درس)-
عزیزمامان دیگه بازیهات کاملا دخترونه شده کارت اینه که عروسکی که از همه بیشتر دوست داری (عروسک بنفش رنگ کاموایی که عمه طاهره برات خریده) رو میزاری رو پاهات تا بهش لالایی بگی بین لالایی گفتن دولا میشی بهش میگی جانم نه جانم دوباره آهنگ لالایی خوندنت رو ادامه میدی....عشق خودمی فدات شم
امروز صبح بیدار شدی میگی مامان صبح بخیر...گفتم صبح بخیر نازنینم،گفتی امام حسین شهید شده؟
اینم عشق مامانی تو تولد یکسالگی زهرا دختر داییش با تم فروزان:
94/7/30 :دختر نازنینم امروز حاجی مامان بهمون زنگ زد و یه خبر خوش بهت داد به شما گفت که برات یک چادر خوشگل خریده و چقدر ذوق کردی آخه چند وقت بود میگفتی: برام اوسری بخر چادر بخر... خدارو شکر که دخترم خوشحاله دوست دارم نازنینم.
مامانی چند روز پیش رفتیم درمانگاه وبهت واکس آنفولانزا زدیم خدا کنه این زمستون مریضی سخت نگیری ان شاالله.
97/8/7:امروز صبح بیدار شدی میگی: مامان صبح بخیر...گفتم صبح بخیر نازنینم،گفتی: امام حسین شهید شده؟
مامانی چند روز پیش رفته بودیم مهمونی عمه فریده مامانی اینم عکسهاش:
نور چشمم 25 ماهگیت مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک
اینم شاهد:از سمت راست (دیوار-میز کامپیوتر-کتاب نقاشی)
عزاداریت قبول باشه دخترم