بهاربهار، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

بهار عمرم

25 ماهگی

1394/7/21 10:40
نویسنده : مامانی بهار
1,886 بازدید
اشتراک گذاری

گل دخترم سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

عشق من 24 ماهگیت مبارررررررررررررررک

هزارماشالله که خانومی شدی ،دختر مرتب که نمیزاره چیز اضافی رو زمین بمونه احتمالا این نظمت به حاجی مامان رفته .فرشته

هزارماشالله به صحبت کردنت که به هیچ کس امان نمیدی یکسره در حال حرف زدنی قربون صدای نازکت برم.

همه ی کلمات رو هم کامل ادا میکنی جز چند کلمه مشخص که مثلا حرف (ر) داره (یا) ،اسمتو میگی بهای...

شعری که خودت این روزها بدون وابستگی بهم میخونی اینه:

بارون میاد چه چه پشت خونه ی هاجی .....

شاهزاده ها دویو بیش    واسه پسر کوچیکتیش    نه نمیدم نه نمیدم.....

چشم چشم دو ابرو      دماغ و دهن یه گیدو     چوب چوب شکنجه     دست و پاهاش قشنگه...خنده

وقتی میبینی ما در حال مطالعه ایم کتاب میگیری دستت و تند تند کلمات چینی رو ادا میکنی و با عادت من و داداشی که راه رفتن هنگام درس خوندنه رو تقلید میکنی ولی با سرعت بیشتر پذیرایی رو دور میزنیقه قهه

همش به من و بابایی میگی برام اوسری بخر(روسری) -چادر بخر -انگشتر بخر -آک بخر(لاک)-بزرگ شم برم مدرسه دیس بخونم(درس)-بوس

عزیزمامان دیگه بازیهات کاملا دخترونه شده کارت اینه که عروسکی که از همه بیشتر دوست داری (عروسک بنفش رنگ کاموایی که عمه طاهره برات خریده) رو میزاری رو پاهات تا بهش لالایی بگی بین لالایی گفتن دولا میشی بهش میگی جانم نه جانم دوباره آهنگ لالایی خوندنت رو ادامه میدی....عشق خودمی فدات شممحبت

امروز صبح بیدار شدی میگی مامان صبح بخیر...گفتم صبح بخیر نازنینم،گفتی امام حسین شهید شده؟

اینم عشق مامانی تو تولد یکسالگی زهرا دختر داییش با تم فروزان:جشن

94/7/30 :دختر نازنینم امروز حاجی مامان بهمون زنگ زد و یه خبر خوش بهت داد به شما گفت که برات یک چادر خوشگل خریده و چقدر ذوق کردی آخه چند وقت بود میگفتی: برام اوسری بخر چادر بخر... خدارو شکر که دخترم خوشحاله دوست دارم نازنینم.بغل

مامانی چند روز پیش رفتیم درمانگاه وبهت واکس آنفولانزا زدیم خدا کنه این زمستون مریضی سخت نگیری ان شاالله.

97/8/7:امروز صبح بیدار شدی میگی: مامان صبح بخیر...گفتم صبح بخیر نازنینم،گفتی: امام حسین شهید شده؟غمگین

کارت تو روز اینه بپرسی امام حسین چی شده؟بعد دستمال رو برمیداری فشار میدی رو چشمهات با صدای گریه دراوردن خودتو تکون میدی مثلا گریه میکنی .میگی:کی زده؟ بدا زدند ؟با چاقو زدند ؟به حضرت رقیه آب ندادند با چاقو زدند....رفته پیش خدا ....امام حسین خوبه...منو دوست داره.....عیوسک میده.....
قربونت برم فدای این زبون شیرینت که با هر کلمه دل منو آب میکنی؛شیرین مامان یه کار دیگه هم این روزها زیاد انجام میدی نوشتنه با خودکار و مداد ،خلاصه همش میخونی با زمزمه ی خوندن مینویسی گاهی میخونی چشم چشم دو ابرو گاهی میخونی: بهار ازدی.....مهیای ازدی....خلاصه که بیشتر از اسباب بازی سرت تو نوشتنه....
اینم شاهد:از سمت راست (دیوار-میز کامپیوتر-کتاب نقاشی)در ادامه مطلب
مامانی خیلی تو کارها با این کوچولوییت کمک میکنی تو آوردن و بردن سفره و ظرفها ،جمع و جور کردن لوازم....دوست دارم خیلی مامان خیلیمحبت

مامانی چند روز پیش رفته بودیم مهمونی عمه فریده مامانی اینم عکسهاش:

نور چشمم 25 ماهگیت مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک

اینم شاهد:از سمت راست (دیوار-میز کامپیوتر-کتاب نقاشی)

عزاداریت قبول باشه دخترم

پسندها (8)

نظرات (2)

ــــــدلارامــــــ
21 مهر 94 19:28
سلام مامانه نینی ماشالا نینیه نازی دارین منم قراره خاله شم و واسه همین یه وبلاگ واسه فوگوله تو راهیمون درست کردم خوش حال میشم سر بزنین و نظر بدین
مامان ریحانه
23 مهر 94 23:09
25 ماهگیت مبارک بهار خانوم ناز چه عکسای قشنگی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار عمرم می باشد