بهاربهار، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

بهار عمرم

خواب ناز بهار(یکسالگی تا دو سالگی)

لالالالالالالایی         لالالالا گل شالی همه چی خوبه وو عالی پر از امیده دلهامون نمیشه دستمون خالی لالالالالالالایی          لالالالا گل مینا نمونی لحظه ای بی ما همیشه این ورت مامان همیشه اون ورت بابا بخونیم آیه و سوره که این خونه پر از نوره خدا با ما چه نزدیکه ولی شیطونه اون دوره لالالالالالالایی         لالالالا بخواب جونم بخواب آروم و راحت باش که بیدارت کنم فردا لالا لالا گلم مادر  عزیز من بهار من ...
18 مهر 1394

تولد 2 سالگی

تولد تولد تولدت مبارک    مبارک مبارک تولدت مبارک      بیا شمعها رو فوت کن    تا صد سال زنده باشی قربونت بشم تولد دو سالگیت مبارررررررررررررررررررررررررررررررک دخترم ،عزیزمن، بهارمن       دخترم دوساله که تو اومدی     که منو به خنده مهمونم کنی که غمو از دل من برونی و     مرهمم باشی و درمونم کنی تو بهار عمرمی عزیز من     واسه پاییز دلم تو چاره ای شب و روزش دیگه فرقی نداره   تو تموم لحظه هام ستاره ای دخترم الهی صدساله بشی     منم و خدا و این یه خواهشم       که تو باشی پیش ...
18 مهر 1394

24 ماهگی

عزیزدلم سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام 23 ماهگیت مباررررررررررررررررررررررررررررررررررک دیگه یواش یواش بوی تولدت میاد از یک طرف چقدر دلم میخواست بزرگ بشی از یه طرف دیگه به زمان های قبل زمانی که میخواستی تازه بشینی ،چهار دست و پا رفتنت و شیطنتت ،تاتی بردن بابایی و ذوق کردنت ،راه رفتن خوشگلت،و ازهمه مهمتر زبان وا کردنت شیرینت که با هر حرف و کلمه ای انگار دنیا رو بهمون میدادند خیلی دلم تنگ میشه و اصلا یه موقع انگار هیچی یادم نمیاد ،تازه وقتی فیلمهات رو میبینم میگم وای اینموقع باید قورتت میدادم، هیچکدوم این لحظات شیرین رو با یه دنیا عوض نمیکنم مامان مرسی که کنارمی خیلی خوشبختم . وقتی که بوسم میکنی و میگی مامان...
1 مهر 1394

دومین سفر شمال

قربونت بشم بازم رفتیم شمال:94/6/14 دقیقا یکسال و یازده ماهگی بعد از( سفر اول تو یازده ماهگی) گل مامانی وااااااااااااااااااااای که چقدر خوش گذشت البته من و شما از طرف دایی محمود مامانی دعوت شدیم به شهرک نمک آبرود ،خیلی کیف کردیم جای خیلی خوب-سرسبز -مشرف به جنگل -دریا و آب بازی دخترم-استخر خونه ی دایی-پارک و تاب بازی و ماشین سواری دخترم.......خلاصه عالی بود. بعد چهار روز موندن ویلای دایی ،بابایی و داداش اومدند دنبالمون و رفتیم ویلای دختر خاله ی بابایی(اعظم خاله) تو شهر نور ،ما اولین گروه بودیم که صبح رسیدیم و شب هم عمه طاهره -عمو قدرت -پریسا-میترا -مهرنوش و مهدی... همه اومدند ،اونجا هم یه دنیا خوش گذشت چون همه ی فامیل بابایی ...
1 مهر 1394

23 ماهگی

سلام خوشگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگلم 22 ماهگیت مبارررررررررررررررررررررررررررررررررررررک 94/5/15: یکسال و 10 ماه وچهار روزگی (پروژه ناموفق بای بای پوشک) اولین روزی که دخترم رو پوشک نکردم , علتش این بود که نمیدونم به خاطر حساسیت بود گرمای زیاد بود که چند روزی بود دستهات رو میکردی تو پوشاکت و خودتو میخاروندی و خیلی کلافه میشدی این باعث شد تا تصمیم جدی بگیرم برای جیش گرفتن ،خیلی ها میگن زوده چون باید بعد دوسالگی باشه یک عده میگن نه باید بگیری بهار باهوشه و همه چیز رو میدونه خلاصه تمامی شرایط دست به دست هم داد تا مامانی این پروژه سخت رو شروع کنه ببینم دخترم چند روزه برنده میشه.ان شاالله وااااای چه مرحله ی سختی ،اولین دستشویی...
16 مرداد 1394

22 ماهگی

جگرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر مامان سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام  21 ماهگیت مباررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررک 94/4/17 : ماه رمضان مبارک نازنینم این دومین سال از ماه مبارکه که کنار سفره ی افطار هستی و به ما افطار حسابی میچسبه ،امسال بابایی مشکل داره نمیتونه روزه بگیره فقط مامانی و داداش مهیار روزه ایم،داداشی طفلک هم درس میخونه هم روزه ست خیلی براش دعا میکنم که ان شالله کنکور سال بعد نتیجه ش رو هرچی دوست داره ببینه. گلم چی بگم از این روزها که واسمون خودتو لوس میکنی چه نازو ادایی داری وقتی چیزی میخوای انقدر خودتو میچرخونی و تکون میدی خلاصه دلبری میکنی که اون لحظه...
18 تير 1394

آتلیه ی خانگی

94/4/5 :بیست ماه و بیست و پنج روزگی(یکسال و هشت ماهگی) دختر نازنینم امروز یکی از خانمهای عکاس که آتلیه دارند دعوت کردم خونه مون تا از شما عکس بگیرند ؛البته زهرا ی دایی جونم اومد تا خانم عکاس ازش عکس بگیره چه وضعی شده بود خونه مون ،لباسهاتون یه طرف ..اسباب بازی یکطرف ...خلاصه حسابی شلوغ شده بود اما خدا کنه عکسهای خوبی شده باشه، چند روز طول میکشه تا برامون بفرسته. راستی یادم رفت بگم همینکه خانم عکاس وسایلشو درمیاورد و بعدش پارچه ی سفید برای زدن به دیوار یه جیغی زدی و شروع کردی به گریه کردن و رفتی عقب،گریه میکردی میگفتی نه نه ...خلاصه که تا عادت کنی به عکس گرفتن مکافاتی داشتیم اول زهرا عکس گرفت یکم که خیالت راحت شد تازه بعدش جاهای...
7 تير 1394

اولین تجربه ی بهارم در بازینو

94/3/28 :سلام به روی ماهت عزیزم(یکسال و هشت ماهگی) بالاخره دیروز چارتایی رفتیم بازینو و به وعده ام عمل کردم خیلی خوش گذشت به خصوص به شما نازنینم یه هواپیمایی بود که میشد همه باهم سوار بشیم هیچی دیگه سوار شدن همانا و مامانی ترسیدنش همان ،همون اول زنگ اضطراری رو زدیم و پیاده شدیم شما هم دیدی من ترسیدم میخواستی گریه کنی(پیش خودمون بمونه مامان خیلی ترسوست)داداشی هم حرصش دراومده بود و میگفت آخه این ترس داره. قربون دخترم که از همه ی بازیها خوشت اومده بود همین که میشستی میگفتی: روشن کن ببخشید عکس ها هیچ کیفیت نداره اما عیب نداره یادگاریه مامانی کارت این بود که همه جای وسایلو دست کاری کنی هرچی دکمه... قربون داد...
28 خرداد 1394

21 ماهگی (صحبت کردن بهارم)

قربون حرف زدن دختربلبل زبونم 94/3/17 (20 ماهگی کامل و یک هفتگی) فدای دخترم بشم با این زبون شیرینش‌‌ چقدر جگر صحبت میکنی نازنینم کافیه یکی زنگ بزنه اول میگی کیه (با فتحه ی یا)مامانی همچین با لهجه حرف میزنی انگار ترکی میگی البته بعضیا میکند اشتهاردی صحبت میکنی(آخه بابای بابابزرگ اشتهاردی بوده خدابیامرزتش). هرچی میبینی میگی:این چیه ؟(با فتحه ی یا) عزیزم تو کلمات همه ی حروف* ر * رو * ی* تلفظ میکنی مثل:سیام (سلام) پیمانه(پروانه) مهیای(مهیار) بیو(برو)........ هر چی نگاه میکنی میگی :دیدی دیدی با هرچی سریع بلند میشی برای رقصیدن حتی یک نانای گفتن ،حاضر و آماده ای گلم . هنوز داری شیر خشک میخوری...
17 خرداد 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار عمرم می باشد