93/12/21 سلام نور چشم مامان: دخترم با عرض معذرت از اینکه اینقدر دیر اومدم تا خاطرات شیرینت رو تو این مدت بنویسم بخاطر شروع تدریس سرم شلوغ شد و فرصت نکردم،تازه الان هم که اینجام ساعت 2 و 44 دقیقه ی شبه. خوشگلم چه روزهای قشنگی ؛ هر روز یه چیز تازه یاد میگیری و دل من و بابا و داداشی رو میبری. دیگه کامل تو راه رفتن مسلطی و چقدر هم خنده دار میدوی،دیگه وقتی بیرون میریم نمیخوای بغل باشی و عاشق راه رفتنی،اون کفشی که برات از قشم خریدم کوچولو شد و امروز یه کفش خوشگل خریدیم با یک دمپایی که کلی هم ذوق میکردی ،تو خونه کارت این بود که دمپایی منو بپوشی چند روز پیش دیدم با دمپایی بیرون من اومدی تو خونه با خوشحالی تمام که یهو با داد من روبرو شدی...